...

من اینقد و حواسم هست ،می بینم

که دستات مرتعش می شه تو ایینه

دوباره گوشه ی  ابروت نازک شد 

مداد رو خط  لبهات سخت میشینه


چرا فک می کنی  چیزی نمی دونم

دارم از فهم دنیای تو می میرم

اگه  چیزی به روی تو نمی یارم

خدا می دونه از کارات دلگیرم


ولی تو صحنه هاتو خوب بازی کن

واسه تغییر متن از حالا ازادی 

شایداز این تماشاچی بدت می اد

که تو خلق درام تلخ استادی!


من از ابهام تو رفتن ، بدم می یاد

بگوکه کاملن می ری نخواهی بود

بگو دیکه تو این خونه نمی بیچه 

بوی قهوه ت ،هر جمعه ، صبح  زود


 بگو که می بری بوتو ازاین خونه

بگواسونترین کارا نمی شه سخت

بگو که احتمالش هم نخواهد بود

که  پیدا شه ته ماتیک تو، تو تخت

  

بگو تصویر تو حتمن عوض می شه

کنار می ری تو ازدیوار تو ی هال 

بگو  که خیلی راحت ایده خواهم داشت

بچسبونم جای عکس تو رو یخچال


 چرا فک می کنی  چیزی نمی دونم

دارم از فهم دنیای تو می میرم

اگه  چیزی به روی تو نمی یارم

خدا می دونه از کارات دلگیرم


ولی تو صحنه هاتو خوب بازی کن

واسه تغییر متن از حالا ازادی 

شایداز این تماشاچی بدت می اد

که تو خلق درام تلخ استادی!

نظرات 1 + ارسال نظر
مسعود والیزاده یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ب.ظ http://ovays.blogfa.com

با احترام دعوتید به شعر بوف کور و تاویل کوتاهی از آثار هدایت در آوانگاردها
و تبادل لینک و ...
ما به شنیدن صدای هم محتاجیم .[گل]

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد