روزی هزار و یه دفه
می گی می رم با دلخوشی
مثل تبای بچگی
می لرزونی، نمی کشی
اینجوری که تو عاشقی
مردم بهش بازی می گن
خیلی کسا تو دلتن
نه می مونن نه کم می شن!
تو اونی که ماه منه؟
داغ سرش داغ تنش
تو اونی که شبا می یاد
سیاهه رنگ بیرهنش؟
منم پلنگ بی نشون
خیره به ماه می شه چشم
شبا تا صبح خواب نمی رم
پنجه به مهتاب می کشم
بازی ماه و بلدی؟
داری به چی پس می تابی؟
شب خوش ماه وپلنگ
ماه ودادی به مرغابی!؟
برو به هر کاری می خوای
برس خیالیتم نشه
منم می رم جوری که تو
هیچ جوری حالیتم نشه...
هر ترانه ای دست کم یه منو لوگه و شخصیتی هست که اونو با مخاطبش در میان میذاره. تو که داستان نویسی باید تلاشت این باشه که از تیپ درش بیاری و شخصیتی خلق کنی با جزئیات خاطره ای خاص و ویژه ی خودش. این ترانه خیلی خوبه زبانش و لحنشو حسش خوبه اما به شخصیت فکر می کنم کمتر توجه شده برای همین صور خیالش یکدست نیست حضور شاعر سیطره داره. دخالت نکن تو کار شخصیتی که ساختی بذار خودش مدل حرفها و حرف زدناشو تعیین کنه. توی بعضی ترانه هات گاهی به ابزورد نزدیک میشه شخصیتش اونوقتا به نظرم حتی طبیعی تر میاد . قربانت
سلام
خانم ترکمانی خسته نباشید
شعراتونوخوندم ساده وروان بودن به دلم نشست.
به وبلاگ منم سربزنید
خوشحال می شم نظرتون ودرمورد شعرام بنویسید...
از بین تمام سبکهایی که امتحان کردی این یکی خیلی پخته تره!
روانی کلام و تسلط به ساختار توش کاملا محسوسه!