مانیفست

نوار Baby check را توی سطل توالت انداخت.سر دلش می سوخت و آب تلخ تا گلویش بالا می آمد.این سومین کیتی بود که طی هفته ی گذشته استفاده می کرد.وقتی خواست از کاسه توالت بلند شود.دردی توی کمرش پیچیده بود.خم شد و دو طرف لگن اش را فشار داد و توی رانهایش مشت کوبید.صورتش را شست و جلوی موهایش را توی آینه ی سراسری توالت جوری درست کرد که رگه های سفید جلوی سرش لابه لای بقیه ی موهاش گم شد.روزنامه صبح را از روی کابینت برداشت.فنجان دسته کریستال چک اش را زیر قهوه ساز ken wood استیل مشکی گرفت و از قهوه ی فرانسه ی غلیظ پرش کرد . پشت openآشپزخانه نشست.سبد کاهوی شسته و کلم بروکلی پخته را جلو کشید.صدای لف لف ماشین لباسشویی می آمدو گاز و دیس پیرکس لازانیای رویش را می لرزاند.روتختی حریر صورتی ترک به شکل نوار باریکی در آمده بود و دور تا دور لباسها را می پوشاند.کاهو ها را خرد کرد و روی خیارهای حلقه شده ی درشت و هویج رنده شده ریخت.سر آستین دکمه فلزی پیراهنش به شیشه وبدنه ی ماشین سابیده می شد و صدا می داد.خرد کردن گوجه فرنگی را برای آخر گذاشته بود که آب نیندازد. 

ماشین لباس شویی با دور تند ترمی چرخید و همه ی لباسهای زیر توی هم می لولیدند.قزن سوتین مشکی تورش  توی شیشه ماشین کوبیده می شد و دوباره دور روتختی می پیچید.پایین کمرش درد گرفت.دوباره رانهایش را فشار داد و آب تلخ توی گلویش را قورت داد. 

ماشین لباسشویی از حرکت ایستاد.لباسها را توی سبد ریخت.آستین های بلند پیراهن خواب راه راهش دور یقه اسکی پیراهن شوهرش پیچیده بود و  نتوانست گره اش را باز کند. 

صدای جعفر از توی حمام می آمد و آواز می خواند. درد کمرش بیشتر شد.آب تلخ توی دهانش جمع شده بود و هر چقدر تلاش کرد نتوانست قورتش بدهد.لباس زیرش از خون داغ شد.بدنش را جمع کردو روی تیتر ایرانی کالای ایرانی بخر روزنامه بالا آورد.

نظرات 20 + ارسال نظر
احسان سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:12 ق.ظ http://lakposht.blogsky.com

سلام

احسان سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ق.ظ http://lakposht.blogsky.com

سلام..

>>>~ انعکاس آب ~<<< سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 ق.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

سلام دوست من .
زیبا بود مثل پستهای قبلیت .می خواستم بدونم این داستان ادامه داره یا نه ؟
انعکاس آب هم به روز شد با :
1 سیر مرد سالاری از عهد بوق الی الابد... (طنز)
2 مرد مارمولک باز !!! (عکس)
حتما بیا سر بزن و نظرتو بهم بگو .خوشحال میشم. پس منتظرم.
در ضمن اگر با تبادل لینک موافقی خبرم کن.

رخساره چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام.خانم دکتر

داستانهاتو خوندم.همگی خوب بود.سبک جدیدی دارن.به نظر میرسه که کاملا رئالند/زائیدهی ذهنت نیستند.درست مثل شعر نو هستند .داستانها هیجان ندارند نقطه عطف هم ندارن.یک جور آزادی در داستانهات وجود داره هم چنین بی پروایی...

فاطمه اختصاری شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:25 ق.ظ http://havakesh3.persianblog.ir

سلام خانوم دکتر
پیدات کردم
داستانتم خوندم
منم این تکلیف رو نوشتم
ولی شعر
وااای کارگاه!
بوووووووووووس
خونه ما هم بیاین!

زهرا یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:05 ب.ظ http://zahra3078.persianblog.ir/

دسته گل

بهرام کمالی دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:41 ق.ظ http://bahram59.persianblog.ir

سلام... با آبی اناری بروزم و منتظر حضور و نظرتان.

آناهیتا اوستایی جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام:
دنیا رو می بینی خانوم دکتر؟ این همه درس خووندی تهش نفهمیدی که یه دنده ی زنا کمه . هیچ کس تا حالا نفهمیده. علم هنوز به اون پیشرفت نایل نشده. ولی بعضیا با علم لدنی شون اینو می دونن. و یکی از این افراد چون شما هم عین ما یه دنده ات کم بوده از داستانت تو سایت آدم برفی ها از دیدگاه خودش تعریف کرده. میبینی؟ ضعیفه بودن هم گاها دیده شده که مزایایی داشته!
داستانت خوب بود دوستم اما بالا آوردنشو دوست نداشتم یادم نیست قبلا بهت گفتم یا نه.

خلیل مؤیدی یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

یه مینی مال عالی ... مرسی ...

یک نفر شورشی سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:48 ب.ظ http://disgraced.blogfa.com

این یک ماجرای احمقانه اما واقعیست.

زهرادرکمانه سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:55 ب.ظ http://zahra3078.persianblog.ir/

سلام
نیستی که!!!

حبیبی پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:00 ب.ظ http://http://hooshng.blogfa.com/

سلام

در زندگی زخم هایی ست....

مینا ارشدی شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ http://faryadesokout.blogfa.com

سلام وبلاگ فریاد سکوت به روز شد.شما را لینک قرار دادم. ومنتظر حضور پر مهر شما هستم.پیروز باشید

محسن عاصی یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ب.ظ http://www.pasmand.blogfa.com

سلام
داستان خوبی بود . اولش شبیه شروع فیلم جونو بود ؟ نه ؟
نمی دونم ُ اما شاید کمی پایان بندی شعار زده است . دوست نداشتم روی تیتر روزنامه بالا بیاره ...
اما در کل داستان خوبی بود.
موفق باشی

مثل شب یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.likenight.blogfa.com

این جا همه برای نقد و نظر می یان. دفعه اول نه نقد نه نظر.
تا بعد.

زهرا در کمانه سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.zahra3078.persianblog.ir/

سلام و بهمن به نیمه رسید! پس کجایی مادر؟!!

محمد قادرپور چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:36 ق.ظ http://www.helmapoem.blogfa.com

با سلا م
داستان زیبایی بود . می تونستید کوتاه تر بنویسید . زیرا یه شخصیت بیشتر نیست .درسته جعفر هم هست ولی فرعیه .

موفق باشید

((فردین)) چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.arooz.com/mag2/1387/11/post_253.php

سلام...
شعری از من در سایت عروض،منتظر نقد و نظراتتان هستم....
http://www.arooz.com/mag2/1387/11/post_253.php

تربن جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ب.ظ http://tarbon.blogsky.com

آخرش خیلی باحال بود!

گلایل چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://robeto.blogsky.com

خیلی مفهومی و جالب بود !‌!!!
.
ول معطلیم فک کنم !‌!!!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد