وسط یک جای خوب

اینجا اپیزود اول بود.پس مرد خودش را توی خاک غلتاند.دختر بچه ای که با عینک دودی دسته صدفی داشت بازی می کرد بلند شد و روی اولین سنگ قبر ایستاد و برای مر د دست تکان داد.مرد خودش را به سنگ قبر رساند.اول با دست خاک و خلها را کنار زد .بعد در بطری آب را باز کرد و از بالا روی سنگ آب ریخت که توی شیب سنگ با خاک روی قبر قاطی شد و پایین سنگ ایستاد.بطری دوم را باز کرد و با کف دست گل را پاک کرد.بطری سوم را وقتی روی سنگ ریخت که کاملا پاک شده بود و مرده ی تویش داشت از سرما می لرزید.دسته ی کاغذهایش را خواست همانجا پخش کند که چند تا دوربینی که با نخهای نامرئی از آسمان آویزان بود ووقتی می خواست فیلم بگیرد اول چشمک می زد و نور نارنجی اش چند ثانیه خاموش می شد،چشمک زد.دوبار .ولی روشن نشد و از کار افتاد.آدمها یی که اینطور وقت ها دور لوکیشن جمع می شوند پوست میوه و هسته ی خرما را از توی بشقابهای یکبار مصرفشان بر داشتند و به طرف مرد پرت کردند و مجبور شد به سرعت اپیزود دوم را بازی کند. 

دستش را به طرف زنی که آنطرفتر ایستاده بود و داشت ناخن انگشت کوچکش را لای دندانهای جلویش می کشید و عینک آفتابی دسته صدفی را به چشمش زده بود تکان داد ،دو ردیف قبر جلویی را دور زد و کنار یک قبر ایستاد و دسته ی کاغذهایش را بالای قبر پهن کرد و از تویشان آیه هایی که حفظ بود را خواند.نفس نفس می زد و گرمش شده بود.یادش نمی آمد کجاها را باید از ته حلقش بخواند و بیشتر از همیشه اشتباه کرد.مردی که کلاه نسبتا بزرگی سرش گذاشته بود و با نوک خودکار بیک مشکی نوک دماغش را در جهت بالا می خاراند و روی یک چارپایه ی نامرئی قوز کرده  و نشسته بود،داشت نگاهش می کرد و سرش  را به دو طرف تکان تکان می داد و موقع آه کشیدن دهانش باز می شد و وسط لبهایش می لرزید. 

برای شروع اپیزود سوم دیر شده بود.پیرزنی که  داشت عصا را تقریبا توی شانه ی مرد فرو می کردو موقع بلند شدن عینک دودی دسته صدفی از روی پایش افتاده بود ،به سمت چند قبر پایین رفت.بلند شد و تا آنجا دوید و روی یک قبر کوچک خوابید که پاهایش از لبه ی سمت راست قبر آویزان شد . با انگشت اشاره اش چند بار روی هوالباقی زد.صدای بچه ی مرده ای که آن تو داشت جیغ می کشید می آمد که از آدمهایی که دورشان جمع شده بودند می ترسید.مرد برگشت و به جمعیت نگاه کرد.دستهایشان را روی پیشانی گذاشته بودند و سایه ی دستهایشان روی لبها و گردن افتاده بود.خواست روی قبر آب بریزد و دوباره این قسمت را که همیشه قشنگ و بدون نقص اجرا می کند اجرا کند ولی بطریها خالی بود.خراب کرده بود.دوربینها خاموش شدند وهمه فقط نگاهش می کردند. 

روی قبر نشست.دست ها را وسط پایش گذاشت و سرش را تا جایی که می شد خم کرد.اول خندید.بعد سرش را بلند کرد و جیغ زد.دختر بچه عینک دودی دسته صدفی را انداخت ودوید. 

از قبرها تا شیر آب خیلی راه بود.بطری های خالی آب را برداشت و توی نایلون انداخت.چوبش را چند بار روی زمین کشید که خاک بلند شد.همه توی گرد و خاکی که به راه انداخته بود به سرفه افتادند .روی چوبش نشست و به طرف شیر آب چوب را هی کرد.

نظرات 16 + ارسال نظر
محمد حسینی مقدم جمعه 30 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ http://ghaedegi.persianblog.ir

به روزم
با پستی درباره اندازه آلت تناسلی دوستان
تمیز کردن توالت
ادبیات میمون پرست ایران و شورت آقا و خانم ایکس و ایگرگ
بوی گند جشنواره های شعر
آسیب پذیری یک همبرگر در برابر زیبایی
فتح مصر
نشریه همین فردا بود
شعری در مورد هم جنس گرایان قزوینی در بهار
و چند لینک به ترجمه ها و ترانه های جدید
منتظرم که بیایی
حتی اگر فقط برای تبریک سال نو باشد

محمد حسینی مقدم شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ق.ظ http://ghaedegi.persianblog.ir

متشکرم از حضور و نظرتان
محمد حسینی مقدم مثل یک لاک پشت خونسرد است
باید خیلی بجوشانی اش تا به نقطه جوش برسد
برای نقد فنی داستانتان فعلا عذر خواهم که...

محسن عاصی شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ق.ظ http://www.pasmand.blogfa.com

سلام
متاسفانه به طور تصادفی آخرین پست وبلاگم به همراه کلیه نظراتش حذف شد .
اگر دوباره لطفی بکنید و کامنت بذارید تا من بتونم شاهد نظرات ارزشمندتون باشم ممنون می شم.
با تشکر

کیوان داودیان یکشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ق.ظ http://kd55.blogfa.com

با سلام.
داستانک‌های زیبای شما رو خوندم و لذت بردم. یه فرصت مناسب در موردشون صحبت خواهم کرد.
عارضم خدمتتون علاوه بر دست و پا زدن تو شعر، 11 ساله فیلم می سازم و 7 ساله مدرس فیلمنامه نویسی هستم اگه طرحی یا داستانی دارید که قابلیت فیلمنامه رو داره مایلم بخونم اگه صلاح می دونید.

با چندین رباعی و غزل و خبرهای تازه از فیلمهام به روزم اگه تشریف بیارید خوشحال میشم.

ساعی باشید و مانا.

آناهیتا اوستایی یکشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

سلام و سال نوت مبارک دوستم:
بابا تو دیگه داری تفاوت می ترکونییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!! داستانتو هنوز با دقت نخووندم اما در هر صورت کف بر شدم.
لینکت کردم.

هادی دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ب.ظ http://bitaye-man.blogfa.com/

سلام سال نو مبارک.
داستانت قشنگ بود. مرسی
از وبلاگ منم دیدن کن اگه دوست داشتی.

حس سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ق.ظ

بهار بود ودلم باز بهانه گرفت
سراغ داغ تورا از شکوفه وهزاره گرفت
یه شاخسار شکوفان بهار آمده بود
افق به گونه ی رنگ رخت شراره گرفت
پسین گهی بود بهاری نسیم جاری بود
بسان نغمه ی آبی که مستی دوباره گرفت
به برگ برگ وجودم نشاط می بارید
دریغ بود نشاط و ؛درد زبانه گرفت
صدای هق هق باران میان کوچه دوید
ولرزه بر شاخه ی گلها شبانه گرفت

سال نو بر تو مبارک باشد . داستانهایت خیلی خوب شده است مرتب آنها را دنبال می کنم .
موفق باشی . با تقدیم شکوفه های بهاری.

حمیده محمدرضاپور سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.gesborede.blogfa.com

مینا ارشدی سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://faryadesokout.blogfa.com

سلام عزیزم....
سال نو مبارک براتون سالی پر از موفقیت رو ارزو مندم
من داستانهاتونو خیلی دوست دارم اما باور کنید که من هنوز در اون حد نشدم که بتونم نظر بدم.عذر میخوام و منتظر بهترینها ازتون هستم..
پیروز باشید...

حس چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:51 ق.ظ

در این بهار بوی گل میمون هم نشدیم!
عجیب نیست؟!
تا باز از کنار درختی بالا رویم.
ونوازش کنیم دستان پر نسیمی را !
درخت هم نشدیم؟!
تا دوباره جوان شویم وساقه وبرگهای تازه بروید از انگشتانمان.
دوباره برمی گردیم
دوبرگ می شویم برشاخه ای
سایه ساری خنک در یک تابستان!
وباد می شویم تا از شاخه های تو عبور کنیم
با یاد روزهایی که از شن می گذرد!
اگر درخت می شدم! شاید؟!
تو زیر سایه ام بودی !
اگر بوی خوشی بودم
شاید؟!
عطر تنت می شدم !
تا از میان انگشتانم
واز طره طره موی تو ...
حالا بیا
به این درخت تکیه کن!
به رویای یک عطر گل میمون بر درخت بهار نارنج شیراز
ودر شبنم بر جای مانده از شبی سربی !
می توانی درخت باشی
می توانی سایه سار ی برسرم
ویا عطری که بعد از بوئیدنت برتنم جاری است.
می توانستی بهار باشی!!
می توانستی باشی !!
ایستاده
تکیه داده بر درخت.

سید مهدی موسوی جمعه 7 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام
مثل همیشه خواندمت
تکالیف خوب پیش می رود؟
همیشه موفق و پیروز باشی...

الهام میزبان شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ http://www.elm1362.persianblog.ir

سلام خانوم دکتر
خوبی؟
تمام داستانهات رو خوندم
ممنون
چرا زودتر نگفته بودی وب داری عزیز
از صبح دارم یک خط در میون کار می کنم و آرشیوت رو میخ ونم
دلم خیلی تنگ داستان خوندنت تو کارگاهه
برا خودت هم دلتنگم
الان نمی تونم نظر بدم
چون یک عالمه داستان با هم خوندم
لینکت می کنم خانوم
راستی
سال نو مبارک

میثم یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ http://sanamart.blogfa.com/

سلام
نوشته ها تون را خوندم
دستمریزاد.
"با " قراربد بییایی آمدی نه خودت " به روزم

سید مهدی موسوی سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ http://bahal3.persianblog.ir

پرتقال کوکی
وبلاگ «غزل پست مدرن» پس از 6 ماه خاموشی به روز شد
با:
1- دو شعر جدید منتشر نشده
برای خرس پاندا
برای حلاج و فروغ و اخوان و مسعودخان کیمیایی
2- رقصنده با تاریکی
دردواره ای ناتمام با احترام به «پیام یزدانجو»ی عزیز
3- پیام های بازرگانی
معرفی 44 شاعر خوب و لینک تعدادی از شعرها، داستان ها و مقالاتشان
4- چه جوری؟ اینجوری! اینجوری!!
بررسی شتابزده موسیقی رپ و موسیقی های رایج تلفیقی فارسی
با احترام به «آرش سبحانی» و معرفی از او
5- سلاخی زار می گریست
نگاهی دیگرگونه به «احمد شاملو» از نگاه «ابراهیم گلستان»
6- کتابخانه ی بابل
معرفی و بررسی کتاب های ارسالی
7- شمس و عین القضات، من بودم!
از زبان شمس بزرگ
8- مهدی موسوی بدبختی ست
لینک چندین شعر و مصاحبه و کتاب از خودم
9- اعتماد به نفس در حد «استاد حسن شماعی زاده!»
بررسی دو پرونده جنجالی
10- جنگ دنیاها
معرفی چندین شاعر و کتاب الکترونیکی جدید
11- عروض در شونصد روز
بحث هایی همیشگی در مورد تکرار در غزل پست مدرن
12- در انتظار گودو
خبر چاپ جدیدترین شماره مجله همین فردا بود
منتظریم...

حمید ملک زاده چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ http://disgraced.blogfa.com

دمای جوش آدم ها ژایین است خانم دکتر...شما که باید این را بهتر از من بدانید.( یک شوخی احمقانه)
حرف های هست برای زدن...حرف هایی برای همیشه زدن و حرف های برای نزدن برای همیشه نزدن و حرف هایی که همیشه می زنیم و حرف های دیگری که من زده ام و غروب کلمه های آدم ها را هم اصلا نباید با فال نیک گرفت شاید دارند روی آخرین قضایای ممکن فکر می کنند سعی می کند شاید تا......اه این افسار کلمه ها از دست آدم در میرود...
---
چیز هایی نوشته ام برای خواندن..برای یک بار خواند.

شمسایی یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام
داستنات قشنگن قبلا هم گفتم متفاوت از سالهای گذشته من دوستشون دارم ولی سعی کن کلمات چندش اورشو که سعی می کنی برای کلاس بگنجونی توشون حذف کنی
دوستت دارم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد