خیلی

معمولن اتفاق نمی افتد که خیلی باشم 
و حالا دل تنگم
خیلی
وقتی تو نیستی  
و من پادشاه  تخت خودم هستم
که سالهاست برای تو طراحی شده است 
و خیالت مستعمره ی باشد
که برای بازنشستگی اشغال کرده ام
تاریکم
خیلی 
و تنها اغوش توست    
که گرما را مستقیما به نور تبدیل می کند
حالم بد است 
خیلی
و کشتی ها ی بوسه ام به عمیق ترین اقیانوسهای تنت
نرسیده ، گم شده اند  
 همه ی روزها را باید به عقب بر گردانم
 و تو اینهمه را 
به من بدهکار بشوی 
و خیلی 
 واحد شمارش بچه هایی بشود که نداشته ایم.




...

من اینقد و حواسم هست ،می بینم

که دستات مرتعش می شه تو ایینه

دوباره گوشه ی  ابروت نازک شد 

مداد رو خط  لبهات سخت میشینه


چرا فک می کنی  چیزی نمی دونم

دارم از فهم دنیای تو می میرم

اگه  چیزی به روی تو نمی یارم

خدا می دونه از کارات دلگیرم


ولی تو صحنه هاتو خوب بازی کن

واسه تغییر متن از حالا ازادی 

شایداز این تماشاچی بدت می اد

که تو خلق درام تلخ استادی!


من از ابهام تو رفتن ، بدم می یاد

بگوکه کاملن می ری نخواهی بود

بگو دیکه تو این خونه نمی بیچه 

بوی قهوه ت ،هر جمعه ، صبح  زود


 بگو که می بری بوتو ازاین خونه

بگواسونترین کارا نمی شه سخت

بگو که احتمالش هم نخواهد بود

که  پیدا شه ته ماتیک تو، تو تخت

  

بگو تصویر تو حتمن عوض می شه

کنار می ری تو ازدیوار تو ی هال 

بگو  که خیلی راحت ایده خواهم داشت

بچسبونم جای عکس تو رو یخچال


 چرا فک می کنی  چیزی نمی دونم

دارم از فهم دنیای تو می میرم

اگه  چیزی به روی تو نمی یارم

خدا می دونه از کارات دلگیرم


ولی تو صحنه هاتو خوب بازی کن

واسه تغییر متن از حالا ازادی 

شایداز این تماشاچی بدت می اد

که تو خلق درام تلخ استادی!

تو عاشق بودنت خوبه

به عاشق بودنم وقتی ،دلم از شوق می لرزه
به اون بغضی که درگیره نگفتنهای ما به ماست
به اون لحظه که می فهمم  چقد بارونیه دنیات
 قسم که خوب می فهمم،تو عشقت صافه و 
پیداست

به قلب من که می مونه، همیشه پشت سر خالی
به اونکه خوب می دونم ، هنوزم دوستش داری
به هر چی که تو می شناسی، قسم که حالتو دیدم
یه حس مبهم و خوبه ، گرفتارم،گرفتاری 


پراز رنگ و  پراز شوری، تو عاشق بودنت خوبه
همه ش براق ناخنهات ، همه ش موهاتو می بافی
تو که خوبی، تو که کوکی، همه ش اواز می خونی
یه عطر تازه می پیچه همین که موتو می شکافی

کنار تو که می شینم، دوباره با خودم تنهام 
نه باور می کنم می ری، نه باور می کنم هستی
کلنجار من با من،نفس گیره که می دونم
چه دنیای بدی می شد، اگه تردید و می شکستی!

تو مثل بچه ها خوبی، دلت شاد خیالت تخت
تو باور می کنی یا نه، دلم می لرزه از شادیت
همینکه خواب می بینی،نفسهات تند تر می شه
گره وا می شه از موهات، پریشون می شه ازادیت

برو با اونکه می خوای باش، من این احساس و می فهمم 
حواست دیگه اینجا نیست، ولی هر بار می خندی
به من زل می زنی انگار، تمام فکرم و خوندی
حواسم جمع تر می شه، تو که  چشماتو می بندی

به عاشق بودنم وقتی ،دلم از شوق می لرزه
به اون بغضی که درگیره نگفتنهای ما به ماست
به اون لحظه که می فهمم  چقد بارونیه دنیات
 قسم که خوب می فهمم،تو عشقت صافه و 
پیداست

به قلب من که می مونه، همیشه پشت سر خالی
به اونکه خوب می دونم ، هنوزم دوستش داری
به هر چی که تو می شناسی، قسم که حالتو دیدم
یه حس مبهم و خوبه ، گرفتارم،گرفتاری