مترسک

شبیه می شود آخر به سایه ای که منم

مترسکی که سرش را بریده از بدنم

مرا رها و خودش را رهاترین در باد

گذاشت تا که نگنجم درون پیرهنم

قسم به صبح کلاغ و هجوم های بزرگ

که ایستاده ترین مرگ در تن کفنم


مرا به حرمت گندم مرا به هیچ فروخت


خدای مزرعه فریاد می زنم که منم!

کلاغها که بیایند مثله خواهم شد

گشوده می شوم از بازی گره شدنم!


تمام ترس زمینی درون من پیچید


مترسکی سر خود را گذاشت روی تنم!




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد