مرا به حرمت گندم مرا به هیچ فروخت
خدای مزرعه فریاد می زنم که منم!کلاغها که بیایند مثله خواهم شدگشوده می شوم از بازی گره شدنم!
تمام ترس زمینی درون من پیچید
مترسکی سر خود را گذاشت روی تنم!