شاه مات


واسه  رسیدن   به هیچ  
 به هر دری بسته شدی
دل بسته ی  بادی  ببین
به  هیچی وابسته  شدی

دیگه دارن   می رقصنت
شیطو نکا ی  توی    اب
سر رفتی از  حو صله ی
قلیون  شازده   احتجاب

اغوشت از خودت پره       
دستاتو گردن می گیری 
اغوشت از خودت  تهی
پای صلیبت می میری

دیگه تو حبس خو نگیت
کیش شدن یه شاه مات
نو ر و غنیمت می  گیرن
سربازا از  کوه  طلات!

ببین که کهنه می مونه 
فکر تو از سیاه  شدن
لباسایی  که بو می دن
تو سا یه ها  نم کشیدن

واسه  رسیدن   به  هیچ
به هر دری بسته شدی
دل بسته ی  بادی  ببین
به هیچی وابسته  شدی




 

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا رجایی جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://shak13.bloga.com


وبلاگ «سگ لرزه های یک شک»
با سه شعر
و با عشق و نکبت به روز شد...
که شعر خوب بگویم دل «تو» خوب شود!

منتظرتان هستم...

شیرین کام چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ق.ظ

باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی
تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بی تاب منی
بازم منو خط میزنی
باید تو رو پیدا کنم
تو با خودت هم دشمنی

کی با یه جمله مثل من
می تونه آرومت کنه ؟
اون لحظه های آخر از
رفتن پشیمونت کنه ؟


دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور

آخر یه شب این گریه ها
سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی
که جا گذاشتی می پره !

باید تو رو پیدا کنم
هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت
حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم حتی اگه
پروازمو پر پر کنی
محکم بگیرم دستتو
احساس مو باور کنی

باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی
تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم
هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت
حتی از این کمتر نشی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد