آنجا که همه ی دریا ها خشک می شوند هم شهری نیست
و قایق
سرگردانی عمیقی است میان جزیره های چشمانت
سرشارم از عشقی که ناگهان ابراز کرده ای
می گذارم ساعتها برانی
در من زنی بیدار است
که به سفرهای دورتری می رود
حالا فقط ازچشمهایت
تا پر پیچ و خم ترین راه های پیشانیت
از بین دره ها و دشت ها عبورم بده
و من را به شمال ببر
می خواهم از بوته های فر فری موهات در دهانم دم کنم
من را به شمال ببر
که زنهای جنوب را نمی شناسند
و شالیزارها از خجالتشان آب می گیرند
سرکار خانم مرضیه ترکمانی
با سلام و سپاس از زیبانگری ها و زیبانگاری های شما
لذت بردم.ممنون.
سلام وبلاگ جالب و مطالب مفیدی داری بهت تبریک میگم به وبلاگ ما هم سری بزن
اگه مایلی با ما تبادل لینک کنی ما رو به نام دلخواه خودتون لینک کنید و به ما اطلاع بدید
بیت بیت لب تو در دهنم
ولبانم که سارق ادبی است....
عزیزمی مرضیه جان. باز هم خواندمت.
مرسی که اومدی.
مرضیه جان بروزم
سلام خانم ترکمانی عزیز
بروزم و دعوتید [گل]
وقتی نباشی
بادها
شمال و جنوب را گم می کنند
سلام!
آفرین به قلمت!
عاشقانه قوی و هنر مندانه.
بسیار درود