برد بدون نبرد

نه پای قرص می لغزد ،نه دست تیغ سلمانی

تویی که منتظر هستی که مرگم را بلرزانی!


 قزلباشان  بالایی، زره پوشان پایینی

به تنهایی اثر دارد، لبت در جنگ عثمانی!


تو می دانی نمی افتد کمان از دست ابرویت

چه لشکر را بیاموزی چه لشکر را بتارانی!


تو تا چنگیز در سینه، تو تا اسکندری در سر

جهان تهدید خواهد شد ،به نام تو به آسانی!


فرار از تو به اسطوره ،نبرد سخت ماراتون

جهانی فلسفه داری که یونانی  بگریانی!


خودت را می دهی اینور خودت را می بری آنور

خودت تا می شوی چیزی که ثقلش را نمی دانی


براق و مست می خندی ،حواسم هست می خندی

کمی انگور قزوینی، کمی چاقوی زنجانی !


به پایت نام قاجاری ،نگاهت قهوه ی تلخ است

به سرحدات مژگانت، بمیران لطفعلی خانی!


...

من می دانم که دردآورم
اما تو نمی دانی
نصف قرصهایی که می خوریم
مال سردرد نیست
پس سیگارهای نکشیده ات
روی پلکان خانه ها را هم
باید به حساب بیاوریم
یا وسواس عقربه هایی را 
که هنوز ندویده اند
 که تو برسی
***
با اینهمه
عاشقت که شده باشم 
دستم باز تراست
می توانم روزهای بیشتری منتظرت باشم
اما
بیا تعارفات عاشقانه را کنار بگذاریم
 تو هم  آمده ای 
که بوی نفتالین ژاکتت می زند
و باران بی وقفه ی این خیابان
آشنایی زدایی منحصر به فرد توست
باشادی. 











 

خیلی

معمولن اتفاق نمی افتد که خیلی باشم 
و حالا دل تنگم
خیلی
وقتی تو نیستی  
و من پادشاه  تخت خودم هستم
که سالهاست برای تو طراحی شده است 
و خیالت مستعمره ی باشد
که برای بازنشستگی اشغال کرده ام
تاریکم
خیلی 
و تنها اغوش توست    
که گرما را مستقیما به نور تبدیل می کند
حالم بد است 
خیلی
و کشتی ها ی بوسه ام به عمیق ترین اقیانوسهای تنت
نرسیده ، گم شده اند  
 همه ی روزها را باید به عقب بر گردانم
 و تو اینهمه را 
به من بدهکار بشوی 
و خیلی 
 واحد شمارش بچه هایی بشود که نداشته ایم.